کاش سر بیاد این زندگی. تنها دلخوشی من این بود که هر از گاهی برم فرشاستیشن (fresh station) یه پیتزای جنوا مرغ و پاستای آلفردوی گوشت بخورم و برگردم. با دوستام برم بیرون، برم سیتیسنتر اونقد چرخ بزنیم و راه بریم که پاهامون جون نداشته باشه. یا بریم ۱۰۰۱ اونقد حرف بزنیم و بلند بلند بخندیم. خوب بود، دوست داشتم. اما بعد از این یکسال سخت و طاقتفرسایی که پشت سرگذاشتیم، دوبار، با دوستای مختلفم بیرون رفتم، همون جاها رفتیم، همون غذاها رو خوردیم، اما دیگه به
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت