سرماخوردم. ناااجور. الان که ساعت حدود ده و نیمه دلم میخواد دوباره برم زیر پتو و بخوابم. دیشب؟؟ یا نمیدونم پریشب بود زنگ زدم به علیرضا، یه بحث ریزی کردیم کلاس زبانم تموم شد، نمیدونم ب۱ پلوس رو ثبت نام کنم یا نه. هم اینکه این دوتا کتاب ب۱ رو مسلط نیستم به کلمات و گرامرش. مورد دیگه هم اینکه استاد این ترم نه ایرادات صحبت کردن رو اصلاح میکرد و نه ایرادات متنایی که مینوشتیم. ترمای قبل دقیقا من اشتباهات اصلاح شدمو خیلی کامل و درست یاد میگرفتم.
کاش سر بیاد این زندگی. تنها دلخوشی من این بود که هر از گاهی برم فرشاستیشن (fresh station) یه پیتزای جنوا مرغ و پاستای آلفردوی گوشت بخورم و برگردم. با دوستام برم بیرون، برم سیتیسنتر اونقد چرخ بزنیم و راه بریم که پاهامون جون نداشته باشه. یا بریم ۱۰۰۱ اونقد حرف بزنیم و بلند بلند بخندیم. خوب بود، دوست داشتم. اما بعد از این یکسال سخت و طاقتفرسایی که پشت سرگذاشتیم، دوبار، با دوستای مختلفم بیرون رفتم، همون جاها رفتیم، همون غذاها رو خوردیم، اما دیگه به
درباره این سایت